اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

شرح حکمت

« شرح حکمت »


در، زِ گُلشن از درون بگشا تو ای شیرین لقا

صورت عشقی تو ای ساکن به مُلک هیچ و لا


من چگونه دست بردارم زِ تو ای کهربا !

آمدی جانم به قربانت، شدی بر جان سقا


جان ما را مُطربی، این پرده زن چون قالبی

قالب ما پُر کنی از خام خود سر تا به پا


بهر ملک طالبم، من شاعرم از لطف تو

 شاعری شد پیشه ام در راه خدمت بر خدا


جان ما را ای خدا بی جان خود زنده مدار

چونکه هستی در وجودم کاردان و رهگشا


آخرای مهتاب رو بر من بگو اسرار هو

هو، هو، هیهای آن، یا همهمه چون بادها


گر فرستادی به سویم صد نشان از نور خود

چشم من را باز کن بر دیدن آن غیب ها


شارحی دلهای ما را، شرح کن بر ما غزل

 شرح حکمت از زبانت خوش بیامد مر مرا


من نخواهم خاطرت آزرده گردد جان من

 زانکه شرح از من نشاید، ای تو در دل میر ما !


ای تو بیچون چون شَهان بنشسته ای بر تخت دل

کشور دل را تو شاهی، ما در آن سربازها


ای که گردم من تلف از دوری آن روی تو

خوش بتابیدی چو ماهی در شب تاریک ما


ای خوش آن باد صبا کو از دیار و کوی تو

 پرده بردارد زِ تو، سیمین بَرِ شُهره قبا !


کاروانی کو ندارد رهنمایی همچو تو

سوی تُرکستان برد رَه جای تاکستان ما


عاشق بازار گردون را دَرَد گرگ هوا

 عاشقان کوی تو گشته مصون از هر بلا


آنچنان چشمی بخواهم من زِ تو، بس تیزبین

صاحب تشخیص باشد از الف تا حرف یا


ما که اکسیریم از « هیچ » ات بگو آخر چرا ؟

کرده ای آواره ما را پشت ملک هیچ و لا


شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیر هیچ)