اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

مسیح عشق

دفتر اول از « مسیح عشق » صفحه 38


از ناظر نهانی در دل چه فتنه داری؟

کز همرهی با او، شادان و بی قراری


آن چهره در نقابش چون عالَمی بسوزد

گر بفکند حجابش، مانَد بجز غباری؟


گَر کرده ای تَطابُق با او کلاه و چارُق

باید که در توافق، دل را بدو سپاری


یار لطیف منظر، گوهر ببخشد و زَر

خاموش، تا که از سَر، روحت کند شکاری


خاموشی است دستور، رازی نهان و مستور

کان سر به مُهر و مَمهور گفتا هزار باری


اندر خیال دلبر، مغزی ست تازه و تَر

کو بخشدت سراسر، چون رود بر تو جاری


دائم به فکر آنی، وصلش کجا بیابی

پویان اگر چو آبی، گنجش به چنگ آری


اورا که نیست غُصّه، کان را کجاست خانه

در جهل خویش خفته، در خِفّت است و خواری


گر نور او نتابد، جان، جامد است و راکد

تلخ است و پست و زائد، مانَد به زهرماری


ای « هیچ » نور آنی، اکسیر عشق و جانی

چون معدن ضیائی، ما را تو کار و باری


شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیر هیچ)

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.