اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

مسجد

آمد از مسجـد صدای ارغنـون

بـانگ حـق انـا الیـه راجعـون


بانـگ هستی بخش آن بی منتها

پا کشیـد از این جهان پست و دون


آمد از گلدسته هایش بانگ عشق

قُـل تَعـالُـو اَیُّهـا المـُقرَّبــون


بر منـارش نور شمعـی شد پدید

عاشقـان بر سوی آن، اَلسّابِقـون


سجده گاه عشق شد محـراب آن

جان روان شد سوی محراب درون


نردبـان عشق شد گلـدسته اش

 برفـــراز آسمـان نیــلگـون


تا رود بالا ز آن، جان، سوی عشق

در بهشـت حق و فیهـا خـالدون


مسجد و محراب و بانگ آن تویی

عقل را بفکـن که بینی در جنـون


شمع و نورش بر مناره هیچ شـد

در رگ اکسیـر عشقش همچو خون


شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیر هیچ)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.