اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

نماز دانی نه نماز خوانی

نماز دانی نه نماز خوانی


جان خدادان رسید جان خداخوان بمرد


بسمِ اّللهُ و به نام هستیِ آن نورِ نورِ

راه بیرون بسته تا خویش درون گردد ظهور


سمت پیکان توجّه بر درون معطوف شد

 گوش ها و چشم ها گشتند همچون کّر و کور


شد نماز آغاز اینک، چونکه بی خویش است او

منتظر، تا یار بیند در قبایی همچو نور


استعانت از تو خواهم، خود نشان دِه راه را

راه باریک است وپنهان، سوی جانان، ای غفور!


پرده ها یک یک کناری رفت همچون هفت خوان

یار خواندش سوی خود، تا در کشد در بزم و سور


محو یار آمد به معراجی چنان مدهوش و مست

با سفر از جسم بر جان، موسی اندر کوه طور


تو به تو پیمود خود را همرهِ آن شاهِ عشق

تا شناسد خویش را با شادی و جاه و سرور


جامه ها بَرکَند از خود، خالص آمد روح را

 در جهان نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


چون بدید آن هیبت بی چون آن پروردگار

سجده افتادش به پا، بی ساجد و سر، بی غرور


نَعبُدُ ایّاک رانَد بر زبان، او بی زبان

 او خراب اندر خرابات است در عشق طهور


عالم و معلوم یک شد، ساجد و مسجود هم

دانشی بی واسطه، کان درنیاید در خُطور


ناخدای کشتی خویش است در دریای عشق

همچو ماهی غرق آن بحر است با شادی و شور


با صفات خمسه اش همچون شکر در شیر شد

اوج آگاهی ست جان را نزد جانان در حضور


اینک از دریا رسد بر عمق اقیانوس عشق

 مطلق « آن » معشوق واحد، خالی از اصوات و نور


شاه ما « هیچ » است، اکسیری که هر آشفته را

 متن آرامی دهد زِ ادراک بالا و شعور


شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیرهیچ)