بر درخت شهوت آمد میوه ای همچون زَ قوم
وای بر آن کس خورَد زان میوۀ بد یُمن و شوم
دل فریبنده ست و افسونگر، به نام اعتیاد
در لباس یاری آید مر تو را همچون خدوم
دام خود را پهن کرده بهر هر درمانده ای
تا کند جنگی به پا، همچون میان زنگ و دوم
می بتازاند سپاه خود به کشورهای ذهن
تا کند ویران هر آن ارزش، درون مرز و بوم
می ستاند فکر تو تا بِدهَدَت آرامشی
می وزد بر روح و جان و دل، چنان باد سَموم
ای که گشتی از مجازی خویش خود، اینک ملول
چاره این نَبوَد که گردی دست آن ظالم چو موم
در به بیگانه ببند و باز کن خود را به عشق
تا نَهَد بر کشور دل، عشق روح حق، قُدوم
باغ جان بر« هیچ » واکُن تا شوی زِ اکسیر او
ایمن از فصل خریف و زَمهریرش را هجوم
شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیر هیچ)