اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

آزادگان

به دام دیــو افتـــادن مـردان

به عـرق مام افسـونی ایـــران


زهی افسوس و صد افسوس و هیهات

خزان شد عمرشان چون باغ بستان


گـذشت آن سالهای خون و هجران

شکسـته شد حصـار بند و زنـدان


کمـر خم شد به زیر بــار غمهـا

کنـون آمـد بهـــار نور و قرآن


چو برگشتنـد از دام اســــارت

بیــامد نامشــان آزاد مـردان


خوشـا ای دل تو هم از بند رستـی

خوشـا در حلقۀ وصلی تو ای جان


تویـی آزادۀ اصلـــی تو ای دل

که هستـی فـاتـــح دروازۀ آن


خردمنـدی و قـدرت شد نشـانت

به قــانون خود آزادی بدینسـان


بگـفتــا دل که آری من چنینـم

درون حلقـۀ عشــاق و مستــان


چو اکـسیرم به زیر ســایۀ هیـچ

تو آزادی ز راه هیــچ میــدان


شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیر شمس)