اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

اکسیر

رحمت به پستی می رسد اکسیر هستی می رسد - سلطان مستی می رسد با لشکر جراره ای

حجاب و ذهن پاک

از کمان چشم نامحرم رها شد تیر او

چادر آمد چون سپر در بیشۀ نخجیر او


بیشۀ ذهن است اینجا، پُر زِ مار و عقرب است

زیر آمد در زِبَر، هم شد زِبَر در زیر او


چونکه شد از سرزمین عشق، روح اندر زمین

پشت قالب ها نهان شد چهره و تصویر او


کودتایی شد به پا، این ذهن شد فرمانروا

برده شد این روح و آمد تحت امر میر او


ای خوش آنروزی که نجهد تیرکی از دیده ای

دل برون آید زِ امر ذهن و از تسخیر او


گر بدّری پرده ها را یک به یک تا هفت خوان

در رسی بر اصل روح و بنگری تنویر او


از حجاب هفتگانه بگذر ای آهو به دشت

تا بگردی ایمن از آزار گرگ و شیر او


چونکه آید امپراطوری دل در دست روح

 با وقار و بامتانت، ذهن وهم تدبیر او


چشم و گوش و هم زبان و دل بگردد پاک پاک

چشم نامحرم نماند تا کنی تکفیر او


چادر آمد جسم را همچون حجابی چاره گر

ذهن، پاک آمد که پاک آرد زِ چشمان، تیر او


آرما نشهری ست ممکن، لیک دشوار است و سخت

ساده باشد « هیچ » را با عشق چون اکسیر او


شاعرمعاصر: مهندس علی پناهی (اکسیر هیچ)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.